اينجه هنر
آیتا... خامنهای: هر اندیشهای که در قالب هنر نگنجد ماندگار نیست. دوستان،بسيار خرسندم ،ازاينكه چند لحظه با شما هستم.وشما نيز با نوشتن نظرا ت خود مرا در بهتر بودنم ياري نماييد.
نیست مامن به دریای گناه جزاله ندازن ایمن دردریای سیاه ای اله دلابرگیردامن زگناه وازجابرخیز نیست ملجا زآتش وبکاء جزاله ملک ومنال همه پاینده به داربلا نیست مالک به بحرووراءجزاله خون ولحم به هم آمیزدزفشارسنگ نیست ممکن به حی بعدموت جزاله روزوشب،خورشیددهدجای به ماه نیست منعم به امیدوسخاءجزاله معجزه انجیل به گهواره ویدبیضای نیست مدبربه تانی ومجال جزاله درپی هرلعبتی هست سجن ودنی نیست مکفی به عالم وآدم جزاله یارا بهوش تانروی درصف تکذبان نیست صادق به وعده وقرارجزاله طوفان زده است رحیل زدردوگناه نیست مغنی بی عیب ورساجزاله انانین وارلیقی جنت قاپوسی نین آچیق لیقدی- هستی مادربازبودن دربهشت است انانین گوزلری زمزم چشمه سینین آخارلیقدی- چشمهای مادرجاری بودن چشمه زمزم است امرالیب یارادان تانری گرایسترسن سن عزتی- اگرخواستارعزتی تو فرمان دادخدای خالق بیل انانین ال ایاقینی توزی گوزلرین ایشق لیقدی- بدان روشنایی چشمهازگردوغباردستهای مادرست اف دیمه سن اونون هیچ بیرزحمتینه محنتینه – برای هیچ زحمت ومحنت مادراف توپسندیده نیست سنین بیوکیلیقین بوگون اونون گیجه اٌیاخلیقدی- که عزت وشان امروزتوزبیخوابیهای شبانه اوست بیرباخ اوزونده کی حزنه انیندا کی قریشلارا- نگاهی کن به حزن واندوه رخ وچین های جبین او سنین بهجتین سنین شوکتین اونون تازه لیقدی- بهجت وشوکت وجودتوجوانی وتازگی مادراست بیل اوزونه بیرشان بیراوغوراناقاپوسوندا دورماقی- بزرگی وشان بدان برای خوددرخدمت مادربودن را نجه نجه انسانلارازماندااو،اونوتُلان وارلیقدی- که برای خیلی ازانسانهادرزمان خودنعمت فراموش شده است انادیرجانیدان مایه قویب گجهنی گوندوزه باغیلان- مادرآنکه ازجان سرمایه میگذاردوشب رابه روزگره میزند بوتون سرمایه سی بویولداانانین دونیادن ازادلیقدی- تمام دارای مادردراین راه آزادورهابودنش ازدنیا است انا،سویوخ ایستی تانیمایان هیچ بیربنده سیخیشمایان- مادرسرماوگرمانمی شناسدوبه هیچ بندوزنجیرمحدود نمیشود اناوصفیده یازماقی رحیلین اونااورک باغلی لیقدی- دروصف مادرسرودن ونوشتن رحیل،ازدلبستگی اوست
یارب دلم را صفایی بده بی راهه رفته رانشانی بده خورده ام سنگ ز بی خردی مرهمی بر زخم جفایم بده نالیده ام زدرد بی رنجی بسیار خشکیده چشم راتوتیایی بده بریده ام دل ز نا مردمان دهر امان بریده را آشیانی بده کشیده ام زبان در کام به جور ستم دیده را عدل و دادی بده بسته اند دیده وقاب گرفته اند دل سوته دلان عشق را ندایی بده به چاه افتاده عصر شد، ادب نامحرمان عشق راحیایی بده حراج شد به بازاراسیرعشق دل دادگان می را توانی بده به خلوت تمنا زرب کن، رحیل به رفتن مرا شوق شیدایی بده
Power By:
LoxBlog.Com |